بمعنی جستن اندام است و بپارسی آن را پیکرجه خوانند و به عربی اختلاج خوانند و این پرش و جستن اگر در روی بود مقدمۀ لقوه بود و در شکم مقدمۀ صرع و در پهلو آماس سپرز و در تمام اندام مقدمۀ سکته بود.... (انجمن آرا) (آنندراج). اضافۀ مقلوب به فک کسرۀ اضافه. (پرش تن)
بمعنی جستن اندام است و بپارسی آن را پیکرجه خوانند و به عربی اختلاج خوانند و این پرش و جستن اگر در روی بود مقدمۀ لقوه بود و در شکم مقدمۀ صرع و در پهلو آماس سپرز و در تمام اندام مقدمۀ سکته بود.... (انجمن آرا) (آنندراج). اضافۀ مقلوب به فک کسرۀ اضافه. (پرش تن)
تن پرور و کاهل و بیکارو بیعار و کسی که به ناز و نعمت خود را پروراند. (ناظم الاطباء). تن پرور. تن آسای. (آنندراج) : آنچه میدانند ماتم تن پرستان شورهاست دار نخل دیگران ورایت منصور ماست. صائب (ازآنندراج). ، شهوتی و تنبل. (ناظم الاطباء)
تن پرور و کاهل و بیکارو بیعار و کسی که به ناز و نعمت خود را پروراند. (ناظم الاطباء). تن پرور. تن آسای. (آنندراج) : آنچه میدانند ماتم تن پرستان شورهاست دار نخل دیگران ورایت منصور ماست. صائب (ازآنندراج). ، شهوتی و تنبل. (ناظم الاطباء)
که تن را پوشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تنجامه. لباس. پوشاک، خلعتی که شاهان دادندی از جامه هایی که خود آن را از پیش پوشیدندی. خلعتی که پادشاهان از جامه های پوشیدۀ خود عطا کردندی و این گرامی تر از دیگر خلاع بود: یک ثوب سرداری ترمۀ تن پوش مبارک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
که تن را پوشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تنجامه. لباس. پوشاک، خلعتی که شاهان دادندی از جامه هایی که خود آن را از پیش پوشیدندی. خلعتی که پادشاهان از جامه های پوشیدۀ خود عطا کردندی و این گرامی تر از دیگر خلاع بود: یک ثوب سرداری ترمۀ تن پوش مبارک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
تنسر. نام مرد بزرگواری از پارسیان ایران بوده است که اورا موبد موبدان می گفته اند و نام او بهرام خورزاد و معاصر با شاهنشاه اردشیر بابکان و در آن زمان پادشاهی مازندران بالوراثه با مردی حنفشاه نام تعلق داشته که بر اردشیر در پادشاهی بعضی تعرضات مدعیانه می کرده. این موبد موبدان به وی نامه نوشته او را متنبه و به حضرت اردشیر متوجه داشته دیگرباره از جانب اردشیر به تبرستان رفته.... صورت آن نامه در تاریخ تبرستان تألیف محمد بن اسفندیار آملی رحمه الله مسطور است. (انجمن آرا). طبق روایات موبدان موبد اردشیر بابکان بود و اوست که ’نامه ای’ به گشنسپ شاه طبرستان نوشت، بعضی او را با کرتیر یکی دانسته اند. (از فرهنگ فارسی معین).... این مرد از موبدان عهد اردشیر اول است و هیرپدان هیرپد بوده است که مقامی است چون موبدان موبد و سمت مستشاری و وزارت اردشیرداشته و اوست که نامۀ تنسر را به جشنسف شاه طبرستان نوشته و او را بموافقت و دولتخواهی اردشیر اندرز میدهد. متن پهلوی این نامه از میان رفته و فارسی آن در تاریخ ابن اسفندیار مضبوط است و در تهران به اهتمام فاضل معاصر مجتبی مینوی طبع شده است. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 51). رجوع به سندبادنامه و مزدیسنا و فرهنگ ایران باستان ص 253 و ایران در زمان ساسانیان و خرده اوستا و یسنا ص 82 و یشتها ج 2 ص 249 و 280 و نستر شود
تنسر. نام مرد بزرگواری از پارسیان ایران بوده است که اورا موبد موبدان می گفته اند و نام او بهرام خورزاد و معاصر با شاهنشاه اردشیر بابکان و در آن زمان پادشاهی مازندران بالوراثه با مردی حنفشاه نام تعلق داشته که بر اردشیر در پادشاهی بعضی تعرضات مدعیانه می کرده. این موبد موبدان به وی نامه نوشته او را متنبه و به حضرت اردشیر متوجه داشته دیگرباره از جانب اردشیر به تبرستان رفته.... صورت آن نامه در تاریخ تبرستان تألیف محمد بن اسفندیار آملی رحمه الله مسطور است. (انجمن آرا). طبق روایات موبدان موبد اردشیر بابکان بود و اوست که ’نامه ای’ به گشنسپ شاه طبرستان نوشت، بعضی او را با کرتیر یکی دانسته اند. (از فرهنگ فارسی معین).... این مرد از موبدان عهد اردشیر اول است و هیرپدان هیرپد بوده است که مقامی است چون موبدان موبد و سمت مستشاری و وزارت اردشیرداشته و اوست که نامۀ تنسر را به جشنسف شاه طبرستان نوشته و او را بموافقت و دولتخواهی اردشیر اندرز میدهد. متن پهلوی این نامه از میان رفته و فارسی آن در تاریخ ابن اسفندیار مضبوط است و در تهران به اهتمام فاضل معاصر مجتبی مینوی طبع شده است. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 51). رجوع به سندبادنامه و مزدیسنا و فرهنگ ایران باستان ص 253 و ایران در زمان ساسانیان و خرده اوستا و یسنا ص 82 و یشتها ج 2 ص 249 و 280 و نستر شود
تفنگ و توپی که ته آن را باز کرده باروت و گلوله در وی گذارند. (ناظم الاطباء). مقابل سرپر. تفنگ که در آن فشنگ بکار برند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تفنگ شود
تفنگ و توپی که ته آن را باز کرده باروت و گلوله در وی گذارند. (ناظم الاطباء). مقابل سرپر. تفنگ که در آن فشنگ بکار برند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تفنگ شود
خودنواز و خودپرور و کسی که خود را پرورش می کند و می نوازد. (ناظم الاطباء). تن آسای. تن پرست. آنکه تن وی معبود وی باشد. (آنندراج) : چو کم خوردن طبیعت شد کسی را چو سختی پیشش آید سهل گیرد وگر تن پرور است اندر فراخی چو تنگی بیند از سختی بمیرد. سعدی (گلستان). ندارند تن پروران آگهی که پرمعده باشد زحکمت تهی. سعدی (بوستان). خردمند مردم هنرپرورند که تن پروران از هنر لاغرند. سعدی (بوستان). وگر نغز و پاکیزه باشد خورش شکم بنده خوانند و تن پرورش. سعدی (بوستان)
خودنواز و خودپرور و کسی که خود را پرورش می کند و می نوازد. (ناظم الاطباء). تن آسای. تن پرست. آنکه تن وی معبود وی باشد. (آنندراج) : چو کم خوردن طبیعت شد کسی را چو سختی پیشش آید سهل گیرد وگر تن پرور است اندر فراخی چو تنگی بیند از سختی بمیرد. سعدی (گلستان). ندارند تن پروران آگهی که پرمعده باشد زحکمت تهی. سعدی (بوستان). خردمند مردم هنرپرورند که تن پروران از هنر لاغرند. سعدی (بوستان). وگر نغز و پاکیزه باشد خورش شکم بنده خوانند و تن پرورش. سعدی (بوستان)